مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

دوازدهمین مسافرت

5اردیبهشت رفتیم کیش که به نسبت 4 ماه پیش که رفته بودیم خیلی پسر عاقلی شده بودی و اصلا هم توی هواپیما گیر ندادی که میخوای اون وسط راه بری و خیلی از هواپیما خوشت اومد و هی از من سوال میکردی مامان بیب بیبش کجاس؟دیگه مثل سفرای قبل راه خودتو نمیگرفتی و بدون توجه به ما بری.فقط اصلا سوار کالسکت نمیشدی و فقط میخواستی هلش بدی برای همین وقتی میرفتیم بیرون اصلا بیخیال بردن کالسکه میشدیم. ...
19 ارديبهشت 1394

اخبار26ماهگی

یه مدتیه به خاطر شکستن پای مادرجون(مامانِ مامان جون حوری) و 2 بار عملی که داشت دیگه مامان جون حوری اکثر روزا خونه مادرجونه و مهدکودک تعطیله در نتیجه حتی پرسه زدن اطراف کامپیوتر برای من ممنوع شده.ما هم این چند وقت برای اینکه حوصلمون توی طول روز سر نره زیاد میرفتیم خونه مادر جون و تو هم نهایت استفاده رو از حیاطشون میکردی(انشاا...مادر جون مهربونمون هر چی زودتر حالش خوب خوب بشه). این تعطیلات نوروز هم که کلا سیستم خواب مانی کوچیکو به هم زد وشبا ساعت 1 هم نمیخواست بخوابه و هی میگفت نخوابیم نخوابیم و بابا یه شب یه پتو جلوی پنجره اتاق زد تا صبح نور نیاد تا شاید بیشتر بخوابی و در کمال تعجب اون چند روزی که اتاق تاریک بود صبحا تا 10 و11 میخو...
2 ارديبهشت 1394

اخبار25ماهگی

از هر چی که دم دستت باشه برا غذا درست کردن استفاده میکنی حتی قرصای من گوریل انگوری همش دوست داری پشت در و زیر میز و اینور اونور قایم بشی از دیدن مرغ و خروسای خونه مادر ذوق کردی از معدود لحظات آرامش و بدون گیس و گیس کشی گوشه ای از سخنان گوهربار مانی خان: روشن آبی بکن(لامپ روشن کن) بوس دست مامان نکن(خطاب به بابا حامد که دست مامانو بوس نکن ) میخوام نه(نمیخوام) بخون نه(نخون) آقمبه(قابلمه) بیریم(بریم) ...
1 ارديبهشت 1394
1